نارنجیپوش مهربان! خشخش جاروهایت در نیمههای شب، قبل از خواب در رختخواب راحت و قبل و بعد از اذان صبح، عرق شرمندگی بر جبینم جاری میسازد.
میدانم دلیل این نابهنگامی ساعت کاریت چیست!
آره خوب میدانم دلت نمیخواهد مایی که سبب این همه زحمت برایت شدهایم، شرمنده شویم، در خلوت شب تمیز میکنی تا ما نفهمیم که کثیف کردهایم، تا خیلی راحت لحظهی پایین کشیدن شیشهی خودروهای آنچنانی و ریختن آشغال در کف خیابان را فراموش کنیم، انگار که اصلاً نریختهایم.
میدانم که همّت و ارادهات بسیار بلندتر از دستهی جارویت است و در مقابل نامهربانیها کوتاه نخواهد آمد. مردانه برای کسب روزی حلال کار میکنی و هر روز بهتر از قبل خرابکاریهای همشهریانت را جارو میزنی تا شهر تمیز بماند و مای شهروند شرمندهی آَشغالی که دیروز بی محابا در کف خیابان ریختیم نشویم.
ایکاش این همه بزرگواری و مهربانی تو، کمی ما را بهخود میآورد و با پرهیز از ریختنهای بی محابا در تمیز نگهداشتن محیط زندگی به همکاری وادار میکرد.
ایکاش میفهمیدیم هر آشغالی که در کف خیابان و کوچه و بازار میاندازیم کمر چون تو عزیزی را برای برداشتن خم میکند و تصمیم میگرفتیم که دیگر تکرار نکنیم.
شاید هم میفهمیم امّا ...
چشمپوشیهایت در برابر نامهربانی همشهریانت را میستایم و دستان خستهات را بهخاطر کشیدن آن جاروی دسته بلند در بلندای شب، میبوسم نه یکبار، بلکه هزاران بار. چون کار تو آفریدن محیطی زیباتر برای فردای شهرم است.
نظرات